امروز توی دانشگاه در صفی با دوستم منتظر بودیم. نوبتمون شد. دوستم اندکی درنگ کرد یک دفعه یه آقا که پشت سر ما ایستاده بود از این درنگ استفاده کرد و زد جلوی ما! دوستم گفت "آقا نزنید توی صف" طرف اصلا به روی خودش هم نیورد. من گفتم "آقا نوبت ما بود شما نمیتونید اینجا بایستید!" طرف بازم به روی خودش نیورد. وقتی داشت میرفت من گفتم "شما باید عذر خواهی کنید" و اون گفت باشه!

من با این اتفاق خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم خب چرا یه نفر باید همچین کاری کنه و حق منو انقدر راحت بخوره این دقیقا یه. ی زمان. با خودم کلنجار میرفتم اصلا اگه منم پسر بودم همچین کاری میکرد؟ چطور یه پسر بخاطر دختر بودن من بهم همچین بی احترامی کرده. داشتم اذیت میشدم. اصلا مگه اینجا دانشگاه نیست؟ مگه اینجا آدما تحصیل کرده و با فرهنگ تر نیستن؟

اما به خودم اومدم! اینجا یه کشور جهان سومه. بیا خودمونو گول نزنیم ما حتی درحال توسعه هم نیستم. ما توسعه نیافته ایم. ما اگه به حق همدیگه احترام میذاشتیم که الان وضعمون این نبود. این ی تو این کشور از کوچیک ترین حوزه ها شروع میشه، پیشرفت میکنه و در عرصه های خیلی وسیع تر خودشو نشون میده. ما مستحق توسعه نیستیم تا وقتی خودمونو توسعه ندادیم.

اونجا بود که غربت رو با تمام وجودم در وطن خودم حس کردم.

اینجا جای موندن نیست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نقد حال راندنو عظیم بار تهران خرید کفش دخترانه امنیت برای شما طراحی سایت تعاونی مرزنشینان بهاره مریم ناصرخاکی دکوراسيون اداري