این روز های اخیر خیلی جالب نبودند. اصلا جالب نبودند. افتضاح بودند. 

امتحانات پایانترم همیشه سخت اند. هرچقدر هم که برایشان آماده باشی ترسناک اند. من دیگر خیلی به خودم فشار آوردم در این ایام. ۵ شب متوالی گذشته فقط ۲ ساعت خوابیدم. اما پی بردم که چه معجزه ای را میتوانستم‌ واقعی کنم و خبر نداشتم. اینکه با این همه کم خوابی مغز انسان همچنان بازدهی فوق العاده داشته باشد کمی عجیب است.

و نیز فهمیدم علاوه بر مسئولیت هایم، احساستم رنگ بزرگسالی به خود گرفته اند. از اینجا فهمیدم که باران آمد، خوشهال نشدم. برف آمد، خوشهال نشدم. امتحانات تمام شد، اصلا خوشهال نشدم. خبر. خبر ها کابوس وار به سمتم شلیک میشدند و واکنش من هیچ بود. تاثیرش بر عملکرد امتحاناتم هیچ بود. غمیگن بودم. عصبانی بودم. ترسیده بودم. اما کارآیی من تغییر نمیکرد.

این اتفاقات چند روز اخیر خیلی روزگارم را تلخ کرده اند.

من در این مدت خیلی از باور های غلطم را درمورد توانایی هایم شناختم و کشتمشان. نتیجه برایم مهم است. ای کاش دوباره از خودم ناامید نشوم ای کاش سد های جلویم را شکسته باشم.

وقتی داشتم میرفتم همه چیز خیلی بد بود. بهترین دوستم نبود. دیشب رفته بود. خیلی گرسنه بودم. عجله داشتم.‌یکی هم خیلی با من بد رفتاری کرده بود و من خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم چرا انقدر بی ادب بود؟ چرا انقدر از شعور اجتماعی پایینی برخوردار بود؟ واقعا لات بود. حس دوران دبستان به من دست داد که بچه قلدرها اذیتم میکردند و من مظلومانه فقط نگاه میکردم. 

دارم برمیگردم. برنامه ی جلویم مشخص است. اما دیگر توانی ندارم. دارم می‌میرم.

این آهنگ را گوش میدهم تا بیشتر حس بدی به من دست بدهد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

panuielevator تعمیر پکیج عشق من Susan خدمات اینستاگرام مرکز مغزو اعصاب کودکان بهترین سایت پاپ اپ پونه پلاس پرنده زیبا دانلود قانونی فیلم و سریال ایرانی