-در مرحله ای هستم که دیگر مرز مشخصی بین زمان تلاش و استراحت وجود ندارد. نه اینکه بد درس بخوانم ها. فقط دیگر زمان مشخصی برای استراحت تعیین نمیکنم. همه چیز درب و داغون و شه شده.

-یک انسانی یک روزی به من میگفت که من تا به حال آدمی ندیده ام که به اندازه ی تو خودش باشد. تمام احساساتت را به واقعی ترین شکل ممکن نشان میدهی‌. هر کاری که بخواهی میکنی‌.

-چند وقت پیش یک انسانی میگفت :"تو خیال میکنی خیلی از همه بهتری خیلی خودت را بالا گرفته ای. این غرور یعنی خیلی پوچ و توخالی هستی." گفتم:"اصلا از کجا میدانی که من خودم را خیلی دست بالا میگیرم؟" بحث تمام شد. با خودم به این فکر فرو رفتم که آدم های اطراف فکر میکنند خودم را از آنها بهتر میبینم. خودبرتر بینی. آیا اینکه در دانشگاه با کسی صمیمی نیستم و در بحث های بیهوده ی وقت تلف کن شرکت نمیکنم و شوخی هایی نمیکنم که دوریال نمی ارزند، به این معنا است که خودم را برتر میبینم؟

-چند وقت پیش حس کردم نسبت به قبل خیلی کمتر میخندم. و حس کردم از نگاه کردن به طبیعت دیگر لذت نمیبرم. به خودم دلخوشی دادم که شاید این طبیعت زیادی مصنوعی است که لذت من را خشکانده. دلم بدجوری هوای زادگاه را کرده. یک سالی میشود که ندیده ام رنگ درختانش را.

-مدت زیادی است که در خواب هم فکر میکنم. در خواب حتی مسئله حل میکنم. در رویاهایی که میبینم آگاهانه تصمیم میگیرم. یک دفعه از خواب میپرم. به اتفاقات خواب فکر میکنم و راه حل های بهتری به ذهنم میرسد. به خوابم ادامه میدهم. بعضی رویاهایم هم انقدر پیچیده اند که انگار فیلم های تارانتینو یا کریستوفر نولان هستند. بعد که بیدار میشوم همچنان خسته ام. انگار که اصلا نخوابیده ام.

-روزی صدبار با خودم میگویم "من میخواهم از اینجااااا برومممممم." با حالت گریه. شاید هم زجه.

-یک انسانی پرسید از زندگی ات راضی هستی؟ گفتم:"بهتر از این از دستم بر می‌آمد؟."

- آ

ممنون از "gazafeh"ی عزیز برای آهنگ.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زوکُــل رویای کاغذی انصاف‌طلب oilingmac آهنگ های عاشقانه دستگاه حضور و غیاب چیت های کانترسورس و سی اس گو دل مشغولی