امواج بر ساحل زندگی برخورد میکنند. سخره ها را ریگ میکنند. ریگ ها را شن. شن ها را ماسه. فرسایش زندگی ما دراثر دریای خود زندگی که فقط امواجش را درک میکنیم.
زیر دریاها سرزمینی ست که تا به حال دستمان به آن نرسیده. ما چیزی نیستیم جز آن خرچنگ های کوچولو که چندین بار پاهایم را قلقلک داده اند. بدون دریا میمیریم. اما انقدر ضعیفیم که نه میتوانیم عمق را ببینیم و نه جرعتش را داریم.
آسمان هم موجودیست که قصه ها ازآن شنیده ایم. خیال ها بافته ایم از آن. خرچنگ های دیندار میگویند اجدادمان از آسمان آمده اند و قصه های عجیب و غریب و غیرمنطقی از آنها نقل میکنند. و ما از آسمان حتی میترسیم.
میگویند این دریا از آسمان می آید. خرچنگ های دانشمند فهمیده اند که دریا ها قطره قطره از آسمان بوجود آمده اند. اما آنقدر باهوش نیستند که بفهمند خود آسمان از کجا آمده. حتما یک چیزی است که منفجر شده و این ذرات نورانی به وجود آورده که مثل ذرات باروت درحال سوختن اند.
من از آسمان نمیترسم. میخواهم به آسمان بروم یا شاید هم به قعر دریا. اینجا را دوست ندارم. بقیه ی خرچنگ ها هم از من خوششان نمیآید. من از بقیه ی خرچنگ ها میترسم. هیچوقت دوست ندارم کنار آنها باشم.
من از خرچنگ ها متنفرم. از ترسهایشان. از داستان هایشان. از اعتیادشان به حرکت امواج. و دوری شان از عمق.
خرچنگ هارا دوست ندارم. میخواهم بروم. من اشتباهی به اینجا آمدم. باید به عمق آب ها بروم. حتی اگر بمیرم.
درباره این سایت